ترم دانشگاه تازه تموم شده بود و ما به واسطه این که سال اولی بودیم و مشتاق کار مشغول انجام پروژه بودیم . چند وقتی می شد بهم ریخته بود ساکت و بی حوصله !!! برای من که رفیقش بودم خیلی سخت بود وقتی میدیدم کسی که منبع انرژی مثبت بود الان به این روز افتاده .

خیلی تلاش کردم که علت این ناخوشی روحی و متوجه بشم ولی تاثیری نداشت احساس می کردم که دیگه انگار از منم دور شده .

خیلی داشت تو خودش و اون غمی که داشت اذیتش می کرد غرق می شد اون قدری که نفسی برای نجات خودش باقی نذاشته بود روز به روز بدتر می شد و منم هر لحظه داشتم بیشتر غصشو میخوردم آخه اون تنها کسی بود که از دوران نوجوانی یادگار داشتم  آخرین بازمانده ای از زمانی که کوچکترین اتفاقات بزرگترین خوشی ها  رو برامون رقم میزد.

یاد گذشته و حقی که محمد گردنم داشت وظیفه ام و سنگین تر میکرد یاد وقتایی که پای حرف دلم می نشست یاد تابستونی که باهم رفته بودیم سر کار و کلی خاطرات شیرین دیگه .

 

به هیچ عنوان بروز نمی داد وقتی با خونه حرف میزد بدتر می شد تا حدودی علت بهم ریختگی محمد به درون خانوادش مربوط می شد یکبار در مورد بیماری پدررش هم سر بسته با هم حرف زده بودیم و لی مشکل خاصی نبود تنها گمشده ای که از زندگی اون برای من مجهول بود سه سال آخر منتهی به دانشگاه بود که از  ده سال آشنایی مان از هم  دور و بی خبر بودیم . نمیدونم چه کار کرده بود و چه اتفاقاتی براش رخ داده بود فقط خودش و زیاد سرزنش میکرد  انگار از یک احساس گناه رنج می برد .

 این دو روز اخیر دیگه از همه چیز بریده از خدا بریده، نماز که دیگه جای خودش، بامنم دیگه با صدای ضعیف نخ نما با اکراه زیاد حرف میزنه .

خدایا چیکار کنم برادرم ، رفیقم  داره از دست میره

در طول دعا و درخواست به یاد رفیق مشترک جفتمون افتادم که هر دوی ما اون و فراموش رده بودیم ولی اون مارو فراموش نکرده قوربونت برم امام مهربانم رضا جانم

مرحم زخم محمد پیدا شد. مشهد ، حرم امام رضا

یکسال باهم رفتیم مشهد یادم نمیره قرار  گذاشتیم از خادم های حرم قصه زوار و معجزه های طبیب  بی دوا رو بپرسیم و بنویسیم و برا همه بگیم چقدر کریمه اون کسی که ما عاشقشیم  معشوق باز هم سر بزنگاه رسید تا عاشق و از غم نجات بده

رفتم پیش محمد بهش گفتم : محمد اگه با اشاره و صدای ته رفته جوابم و نمیدی میخوام یه چیزی بهت بگم میشنوی داداش ؟؟؟

محمد : آره بگو

من : محمد نمیخوای با امام رضا درد و دل کنی تا سبک بشی ؟؟

محمد : نع که چی بشه

من : که بشیم یکی مثه اون پیرمرد ارمنی که وقتی اومد حرم امام خودشون واسه درمونش رفتن استقبال اگه یادت باشه کفشدار گوهر شاد گفت فرقی نداره گره ات چی باشه بارگناهت چی باشه اینا مهم نیست مهم اینه که اسمش رضاست و هیچ  کس از در خونش ناراضی بر نمیگرده .

 محمد ساکت بود و فکر میکرد. از تابلوهای سطح دانشگاه خونده بودم که قراره ببرن مشهد پیگیر که شدم فهمیدم فردا اعزامه پرسیدم از ظرفیت خالی اردو ولی دریغ از یک نفر رفتم تو راه که بودم تلفن  زنگ خورد گفتن یه نفر انصراف داده منم سریع ایم محمد و نوشتم رفتم خوابگاه نشسته بود عکس های مشهدمون و میدید گفتم بهش : مگه نمیگفتی تا دلش برامون تنگ نشه دعوتمون نمی کنه  اشک چشماشو گرفت . کفت : چرا؟؟ گفتم دلش خیلی برات تنگ شده محمد گفته بیای تا از نزدیک باهم حرف بزنید  گفت : اگه بدونه من چه کارایی کردم گفتم حالا دعوتت کرده که بری حرف بزنی و راحت بشی

ساکشو کمکش جمع کردم گفتم خوش به حالت داداش کارت دعوتت و خود امام رضا صادر کرد برو و دوباره پر انرژی شو و برگرد از خودت یادگرفتم که امام از امام رضا چیزای خوب و به درد بخور بخواید محمد اون قدر از خودت رها شو که تو بهشت امام رضا گم بشی اگه بتونی گم بشی خودتو پیدا میکنی داداش .

محمد وقتی دلت شکست در عشق معشوق غرق شدی، وقتی پر انرژی شدی واسه بقیه هم دعا کن داداش .

اون شب زود خوابش برد ولی من تا صبح بیدار بودم  خیلی خوشحال بودم و امیدوار که وقتی محمد از مشهد میاد همون محمد قبلی باشه با خدا محکم و قوی .

خدایا شکرت  که راه های زیادی برای اتصال به خودت  گذاشتی که خیلی دور نشیم ازت .

   



مشخصات

آخرین جستجو ها